آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب , تنهاترین حقیقتشان بود
احساس واقعیتشان بود
با نور و گرمی اش
مفهوم بی ریای رفاقت بود
با تابناکی اش مفهوم بی فریب صداقت بود
ای کاش
می توانستند از آفتاب یاد بگیرندکه بی دریغ باشند
در دردها و شادی هاشان
حتی با نان خشکشان
و کاردهاشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند
افسوس......
آفتاب
مفهوم بی دریغ عدالت بود
و آنان به عدل شیفته بودند
اکنون با آفتاب گونه ای
آنان را این گونه دل فریفته بودند
ای کاش
می توانستم
خون رگان خود را من
قطره قطره بگریم تا باورم کنند
ای کاش
می توانستم
یک لحظه ، می توانستم
ای کاش
بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند
که خورشیدشان کجاست
ای کاش
می توانستم.............
شاعر بزرگی که معنای عشق و آزادگی را به من آموخت «شاملو»